خدایا آن گل که سپردی به منش
مسپارم به تو از حسودی چمنش
روز دوشنبه 91/1/21 چهلمین رو ز در گذشت جان سوز برادرم حسین است. وقتی داشتم این مطالب را می نوشتم اشک از چشم هایم جاریمی شد. تحمل مرگ برادر واقعا سخت است .تمام خاطرات شیرین دوران کودکی و نوجوانی و جوانی وعروسیش وهشت سال زندگی شیرین بعداز عروسیش وخاطرات تلخ دوران بیماریش که مثل شمع روی تخت بیمارستان آب می شد و لحظه ی گذاشتن سرش روی دوشم در روز قبل از مرگش که باهم گریه کردیم وشب آخر که نصف شب بالای سرش بودم و سرش درروی دستهایم بود وصبح روز وفاتش پیکر بی جانش در بغلم بود ولحظه لحظه ی خاکسپاری و مراسماتش در قلب من حکاکی شده و هیچ چیز حتی گذر زمان هم نمی تواند آن ها را از قلب من پاک کند. برادر همیشه بیادت هستم .با بغل کر دن و بوسیدن دختر گلت مهرسا قلب من آرام میگیرد.از خداوند متعال توفیق و قوت می خواهم که همیشه در کنار خانواده ی گرامی ات باشم وخاطرات شیرینت را در رشد و بزرگ شدن دختر نازنینت حس کنم . انشاالله
بر شادی روحش صلوات